درس دوم (عجایب صُنع حق تعالی)  شگفتی های آفرینش  پایه نهم

 

درس دوم (عجایب صُنع حق تعالی)  

ــ بدان که هر چه در وجود است همه ، صُنع حق تعالی است.
معنی : آگاه باش که هر چه در جهان هستی وجود دارد، همه را خداوند بلندمرتبه ، آفریده است.
بِدان : آگاه باش- وجود : در اینجا منظور دنیا-  صُنع : آفرینش ، احسان-  تعالی : بلندمرتبه  

ــ آسمان و آفتاب وماه وستارگان وزمین وآنچه بر وی است،چون کوه ها وبیابان ها ونهرها و آنچه در کوه هاست،ازجواهر و معادن

معنی : آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و زمین و آن چه بر روی زمین است مانند کوه و بیابان و رودخانه و آن چه در کوه هاست از سنگ های قیمتی ومعدن ها

بر وی : بر رویِ زمین- نهرها : جوی ها ، رودخانه ها- جواهر: ج جوهر، این واژه گوهر (فارسی) بوده و بعد تبدیل به جوهر شد- معادن : ج معدن- نباتات : ج نبات ، گیاه ، رویشی ها

آرایه ها : دو گروه مراعات نظیر با هم آمده که شبکه ی معنایی را تشکیل داده است (آسمان ، آفتاب ، ماه ، ستارگان ، زمین)  و (کوه ، بیابان ، نهرها ، جواهر، معادن) - تضاد بین(آسمان و زمین )- تلمیح به آیات قرآن (آیات 6 تا 11 سوره ی ق )

ترجمه آیات :(آیا منکران حق ، آسمان را فراز خود نمی نگرند که چگونه بنایِ محکم اساس نهادیم و آن را به زیور ستارگانِ درخشان آراستیم که هیچ خللی در آن راه ندارد)  و
( زمین را نمی نگرند که آن را بگستردیم و در آن کوه های استوار بیفکندیم و ... )

* نکته ی دستوری : وی در « بر  وی است » ضمیر شخصی است که به زمین برمی گردد ، کاربردی قدیمی که در گذشته برای غیرانسان ، از ضمیر شخصی استفاده می کردند.

ـــ و آنچه بر روی زمین است ، از انواع نباتات و آنچه در برّ و بحر است ، از انواع حیوانات

معنی : و آنچه که بر روی زمین وجود دارد از گیاهان و آنچه که در خشکی و دریا وجود دارد از انواع حیوانات

نباتات : ج نبات ، گیاهان- برّ : خشکی- بحر : دریا

آرایه ها : تضاد ( برّ و بحر ) - تلمیح به آیه ی قرآن ( ترجمه آیه : و زمین را نمی نگرند که آن را بگستردیم و هر نوع گیاه با حُسن و طراوت در آن برویانیدیم)

ـــ و آنچه میان آسمان و زمین است ، چون میغ و باران و تگرگ و رعد و برق و قوس ِ قُزَح

معنی : و آن چه که در میان آسمان و زمین است ، مانند ابر و باران و برف و تگرگ و رعد و برق و رنگین کمان

میغ : ابر- قوس قُزَح : رنگین کمان- رعد : به صدای غرش ابرها می گویند( نام فارسی آن « آسمان غُرمبه » )

برق : از برخورد دو ابر و یا باد و زمین ایجاد می شود ، آذرخش برق ، صاعقه ، آتشه ( نام فارسی آن « آذرخش » )

آرایه ها : تضاد(آسمان و زمین)  - تناسب (میغ ، باران ، برف ، تگرگ ، رعد ، قوس قزح ) - تلمیح به آیات قرآن

ـــ و علاماتی که در هوا پدید می آید ، همه عجایب صُنعِ حق تعالی است و این همه آیات حق تعالی است.که تو را فرموده است تا در آن نظر کنی . پس اندر این آیات ، تفکّر کن.

معنی: و نشانه هایی که درهوا آشکار می شود، همه شگفتی های آفرینش خداوند بلندمرتبه است و این ها نشانه هایی از خداوند بلندمرتبه است که به تو فرمان داده است که در آن ها نگاه کنی(دقّت کنی).پس در این نشانه های خداوند، فکر و اندیشه کن.- صنع : آفرینش- اندر: در- علامات :ج علامت، نشانه ها - عجایب : ج عجیبه ، شگفتی ها

آیات : ج آیه ، نشانه ها - نظر کنی : دقت کنی - تفکّر : فکر کردن - آرایه ها : تلمیح به آیه قرآن (ترجمه آیه : این دلایل قدرت در آسمان وزمین ، موجب بصیرت و تذکّر هر بنده است.)

* نکته ی دستوری : « آید » در هوا پدید آید (فعل اسنادی به معنی «می شود»)

تو را فرموده است : به توفرموده است، حرف « را » در قدیم گاهی از نظر دستوری حرف اضافه بوده به معنی « به » نه نشانه ی مفعولی در معنی « را »

ـــ در زمین نگاه کن که چگونه بساط تو ساخته است و جوانب وی فَراخ گسترانیده

معنی : به زمین نگاه کن که [خداوند] چگونه آن را مانند فرشی برای تو ساخته و اطراف آن را وسیع گسترده است.

بساط : فرش ، هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره ، جوانب :ج جانب ،اطراف،کناره ها (منظوراز جوانب در اینجا شرق وغرب زمین) - فَراخ:وسعت،گسترده،گستردگی- جوانب وی:منظوراز وی«زمین»- آرایه: تلمیح به آیات قرآن (درزمین نگاه کن اشاره به «قل فی سیروا فی الارض...»)

* نکته ی دستوری : (ویژگی های نثرهای کهن در این عبارت وجود دارد : 1 ـ کوتاهی جملات 2 ـ فراوانی فعل ها 3 ـ تکرار فعل ها و برخی کلمه ها)

ـــ و از زیر سنگ های سخت ، آب های لطیف ، روان کرده ، تا بر روی زمین می رود و به تدریج بیرون می آید؛

معنی : و از زیر سنگ های محکم ، آب گوارا ، جاری کرده است ، که بر رویِ زمین جاری شود و اندک اندک از زیر زمین بیرون می آید.
سخت : محکم - لطیف :زُلال ، گوارا ، خوش گوار جمع آن لَطفا - لُطف : جمع آن اَلطاف- لطیفه : جمع آن لطیف - روان : جاری-آب های لطیف : آب های زیرزمین - به تدریج : کم کم ، اندک اندک

آرایه : در این جمله «تلمیح» به آیه ی قرآن (سوره ی بقره) دارد .
* نکته دستوری : به تدریج (قید مقدار)

ـــ و در وقتِ بهار بنگر و تفکّر کن که زمین ، چگونه زنده می شود وچون دیبای هفت رنگ گردد ، بلکه هزار رنگ شود.

معنی : و به هنگام بهار نگاه کن ، زمین چگونه شاداب می شود و مانند پارچه ای ابریشمی ، رنگارنگ و زیبا می شود بلکه هزاررنگ
می شود. - دیبا :پارچه ی ابریشمین رنگین - بلکه:اضافه براین، علاوه بر این

آرایه: تشبیه (چون دیبا)،
اغراق(بلکه هزار رنگ شود) 

* نکته دستوری : در این عبارت نیز ، ویژگی های نثر کهن به کار رفته است.

ـــ نگاه کن مرغان هوا و حشرات زمین را هر یکی بر شکلی دیگر و بر صورتی دیگر و همه ازیک دگر نیکوتر؛

معنی : به پرندگان آسمان و حشره های روی زمین نگاه کن که هر یک را با شکل و ظاهری متفاوت آفریده و هر کدام از دیگری بهتر و زیباتر است. - مرغان هوا : پرندگان آسمان - حشرات : ج حشره - نیکوتر: زیباتر ، خوب تر

ـــ هر یکی را آن چه به کار باید ، داد و هر یکی را بیاموخته که غذای خویش چون به دست آورد و بچّه را چون نگه دارد تا بزرگ شود و آشیان خویش چون کند.

معنی : آن چه لازم بود به هر یک از (موجودات) داده و به هر کدام ، یاد داده که چگونه غذا به دست بیاورد و ازبچّه نگهداری کند تا بزرگ شود و چگونه لانه ی خود را بسازد.   آشیان : لانه
ـــ در مورچه، نگاه کن که به وقت خویش ، غذا چون جمع کند.

به مورچه نگاه کن که چگونه در زمان مناسب غذایش را جمع آوری می کند.

ـــ اگر در خانه ای شوی که به نقش و گچ کنده کرده باشند ، روزگاری دراز ، صفت آن گویی و تعجّب کنی؛ و همیشه در خانه خدایی ، هیچ تعجّب نکنی ؟

معنی : اگر داخل خانه ای بِرَوی که نقّاشی و گچ بُری کرده باشند ، زمان زیادی ، آن را وصف می کنی و ازآن کار ، تعجّب می کنی در حالی که همیشه در خانه ی خدا (دنیا) هستی و اصلاً تعجّب نمی کنی.

شَوی : بِروی - نقش: نقّاشی - کنده کرده باشند : کنده کاری کرده باشند - صفت آن گویی : وصف کردن - روزگاری دراز : مدّتی طولانی

آرایه : خانه ی خدا (در خانه ی خدایی) استعاره ازدنیا 

ـــ و این عالم ، خانه ی خداست و فرش وی زمین است و لکن سقفی بی ستون و این عجب تر است و چراغ  وی ماه است و شعله ی وی آفتاب ، و قندیل های وی ستارگان

معنی : و این دنیا ، خانه ی خداست و فرش آن ، زمین است و سقفِ  بی ستون آن ، آسمان است که این ، بسیار عجیب است و چراغ آن ماه است و شعله ی آن ، خورشید و چراغدان هایش ستارگان هستند.

قندیل : چراغ آویز ، چراغدان

آرایه : تشبیه (عالم به خانه ، زمین به فرش ، ماه به چراغ ، آفتاب به شعله ، قندیل به ستاره تشبیه شده است) - سقف : استعاره از آسمان - تلمیح به آیات قرآن (در مورد آفرینش پدیده ها در بیشتر آیات قرآن ) ( سقفی بی ستون تلمیح به آیه ی 2 سوره ی رعد ــ چراغ وی ماه تلمیح به آیه ی 64 سوره ی فرقان ــ شعله ی وی آفتاب تلمیح به آیه ی 13 سوره ی نبأ  ــ قندیل های وی ستارگان ... تلمیح به آیه 6 سوره ی صافات و سوره ی ق )
ـــ و تو از عجایب این ، غافل ، که خانه بس بزرگ است و چشم تو بس مختصر و در وی نمی گنجد.

و تو از شگفتی های این دنیا ، بی خبری، زیرا دنیا بسیار بزرگ است و تو کوتاه قدرت دید تو اندک و زیبایی ها و بزرگ نمایی های آن را، درک نمی کنی.

 غافل : بی خبر - مختصر: کم وکوتاه،ناچیز،کوچک ، ضعیف 
آرایه : تضاد(بزرگ و مختصر)
ـــ و مَثَل تو چون مورچه ای است که در قصر مَلِکی سوراخی دارد ؛

معنی : ای انسان ، تو در این دنیا ، مثل مورچه ای هستی که در قصر پادشاهی ، لانه دارد.

مَلِک : پادشاه جمع آن مُلوک - مَلَک : فرشته ، جمع آن ملائک یا ملائکه - مِلک :زمین ، جمع آن َاملاک - مملکت : کشور ، سرزمین ، جمع آن مَمالک - مُلک : فرمانروایی ، پادشاهی این واژه جمع مکسّر ندارد. - مَثَل : وصفِ حال ، داستان ، به عنوان مثال، شباهت

آرایه : مَثَل (تشبیه ـ تمثیل)  - تناسب(قصر، مَلِک ، غلام)

ـــ جز غذای خویش و یاران خویش چیزی نمی بیند ؛ و از جمال صورتِ قصر و بسیاری غلامان و سریرِمُلکِ وی،هیچ خبر ندارد.

معنی : جز غذا و دوستان خود به چیز دیگری فکر نمی کند و از زیبایی کاخ و نوکران و تخت پادشاه ، باخبر نیست.

مُلک : پادشاهی ، فرمانروایی - سریر : تخت ، اورنگ
آرایه :تناسب( قصر ، مَلِک ، غلام )

* نکته ی دستوری : مرجع ضمیر « وی » ، مَلِک است.

ـــ اگر خواهی به درجه ی مورچه قناعت کنی ، می باش و اگر نه ، راهت داده اند تا در بُستانِ معرفتِ حق تعالی ، تماشا کنی و بیرون آیی .

معنی : ای انسان،اگر می خواهی در حدّ و اندازه ی مورچه باشی، باش، (در جا بزن) و اگر نمی خواهی مثل مورچه باشی به تو اجازه داده اند که در باغ شناخت خداوندِ بلند مرتبه ، تماشا کنی(از عهده ی کار بیرون بیایی)

معرفت : شناخت - تعالی : بلندمرتبه - بُستان : باغ - آرایه : بستان معرفت  استعاره از دنیا
ـــ چشم باز کن تا عجایب بینی که مدهوش و متحیّر شوی.

پس چشم باز کن(دقّت کن) تا شگفتی های جهان را ببینی که شگفت زده و حیران شوی.

چشم باز کن : دقّت کن - مدهوش : سرگشته - متحیّر : حیران و متعجّب

* نکته ی دستوری:«بینی» منظور ببینی(فعل مضارع) 

محمد غزالی : ابوحامد امام محمد بن محمد غزالی ، ازدانشمندان معروف دوره ی سلجوقی (قرن 5) می باشد.
لقب غزالی به دلیل شغل بافندگی پدرش است.او در مدرسه ی « نظامیه ی بغداد » که ازمراکز مهم آن روزگاربود، تدریس می نمود.

 

اربعین

 

دانی که چرا به سینه بلوا شده است؟

بر کرب و بلا عاشق و رسوا شده است؟


روزی که گشوده شد دو چشمم به جهان

آوای خوشی به گوش نجوا شده است


هم ناف بریده گشته با نام حسین

هم تربت او به کام حلوا شده است

 

مرتضی برخورداری

 


عکس های دست آموزه

سلام گلدخترها  خوبین؟ ببخشید هرچه تلاش کردم عکس ها بارگیری نشدن ...نت راه بده حتما میذارم که ببینید .

متل ها

متل ها داستان های منظوم وموزونی هستند که لزوما معنی وپیام خاصی ندارند وبیشتر ریتم وآهنگ تکرار آنهاست که سبب جذب بچه ها می شود

جم جمک برگ خزون

 

جم جمک برگ خزون، 
مادرم زینت خاتون، 
گیس داره قد کمون،‌
از کمون بلندتره، 
از شبق مشکی تر،
گیس اون شونه می خواد، 
شونه فیروزه میخواد، 
حمام سی روزه میخواد، 
هاجستم و واجستم، 
تو حوض نقره جستم، 
نقره نمکدونم شد،‌
هاجری به قربونم شد!

انواع اضافه هاي دستوري

 

  اضافه ی ملکی  :            

بین مضاف و مضاف الیه، رابطه ی صاحب مال و مال برقرار است، یعنی مضاف الیه، دارنده و مضاف، دارایی است .

در اضافه ی ملکی مضاف الیه، انسان است و می تواند مالک باشد و در مضاف تصرف کند .

نکته : اضافه ی ملکی دارای دو شرط است، اگر آن دو شرط در آن نباشد، تخصیصی است .

شرط اول : مضاف الیه یک انسان باشد .

شرط دوم : مضاف عملاً در اجتماع خرید و فروش شود .

مثال : در ترکیب « قلم من » یا « خانه ی ایرج »، اولاً مضاف قابل خرید و فروش است، ثانیاً مضاف الیه « من » یک شخص است .

 

   اضافه ي تخصيصي:   

مضاف، مخصوص مضاف الیه است و قابل تفکیک نیست .  

نکته : ترکیب هایی که با اسمهای عام از قبیل ( ابن، بنت، دخت، پور و ........) شروع شوند، مانند : دخت افراسیاب ، ابن سینا ، پور عمران ، اضافه ی تخصیصی اند .

در ترکیب « چشم من » مضاف ( چشم ) ، عضوی از بدن مضاف الیه ( من ) ، است و با این که مضاف متعلق به مضاف الیه دارد، اما چیزی نیست که بشود آن را معمولاً خرید و فروش کرد، بنا بر این تخصیصی است .

 مثال : کوچه ما ، پدر او ، دسته صندلی، خویشتن خویش، بهشت رضوان و حلقه در  .

 

اضافه ي تشبيهي:

هرگاه یکی از طرفین تشبیه « مشبه یا مشبه به » به دیگری اضافه شود، به آن اضافه تشبیه گویند . میان مضاف و مضاف الیه رابطه ی شباهت باشد یا مضاف الیه را به مضاف الیه تشبیه کنند . یا بر عکس، مضاف الیه را به مضاف همانند کنند .  

فرمول : این + مشبه + همانند + مشبه به است .

گوهر دانش : این + دانش + همانند + گوهر است .

ترتیب اضافه تشبیهی جمله به این شکل است :

الف) مشبه + ـــِــ + مشبه به                         لب لعل

ب) مشبه به + ـــِـ + مشبه                          درخت دوستی

 

  اضافه ي استعاري :                        

استعاره ی مکنیه ای که با کسره می آید، اضافه ی استعاری خوانده می شود .

نکته (1) : در اضافه ی استعاری « مضاف » در معنی حقیقی خود بکار نمی رود و ما « مضاف الیه » را به چیزی تشبیه می کنیم که دارای جزء یا اندامی است ولی چنین جزء و اندام که « مضاف » است، برای « مضاف الیه » یک واقعیت نیست، بلکه یک تصور ذهنی است .

مثال : چنگال مرگ                     چنگال برای مرگ یک تصور ذهنی است و این جزء یعنی مضاف « چنگال » ، برای مرگ واقعیت ندارد .

نکته (2) در اضافه استعاری، همواره مضاف یکی از امور مربوط به مشبه به محذوف است و مضاف الیه
« مشبه » است .

مثال : « پای تعلیم » اگر تبدیل به تشبیه شود  تعلیم مثل انسان پا دارد .

مضاف یعنی « پای » یکی از امور مربوط به مشبه به محذوف، یعنی « انسان » است و مضاف الیه، یعنی « تعلیم » مشبه است .

مثال : خشت غربت، زلف سخن

 

  اضافه ي اقتراني :                

میان مضاف و مضاف الیه معنی مقارنت و همراهی باشد .

در اضافه ی اقترانی، مضاف الیه، معمولاً اسم معنی است، یعنی قابل دیدن و لمس کردن نیست و مفهوم یکی از خصوصیات و عواطف انسانی دارد .

مثال : پای ارادت // چشم ادب // نگاه حسرت // دست تحسر // دست تمنا // روی عبادت

نکته (1) : بین دو جزء اضافه ی اقترانی ( مضاف و مضاف الیه ) می توان عبارت ( برای، همراه، به قصد و از روی ) را قرار داد .
 دست تمنا                     دست به قصد ( از روی ) تمنا دراز کرد .

نکته (2) : در اضافه ی اقترانی، مضاف الیه عملی است که مضاف انجام می دهد .

چشم احترام  ، مضاف الیه ( احترام ) عملی است که بوسیله مضاف انجام می گیرد .

 

 اضافه ي توضيحي :                    

در این اضافه، مضاف اسم عام است و مضاف الیه اسم خاص که نام مضاف را بیان می کند . برای تشخیص اضافه ی توضیحی به نکات زیر توجه کنید :

1- جای مضاف و مضاف الیه را بر عکس کنید .

2- بین مضاف الیه و مضاف « یک » قرار دهید .

3- در پایان یعنی بعد از مضاف « است » قرار دهید .

4- اگر عبارت معنی داد، بنابراین ترکیب اضافه ی توضیحی است .

شب یلدا                   یلدا یک شب است .

مثال : کتاب بوستان // دریای خزر // کوه دماو ند                                   

 

   اضافه ي بياني(جنسي) :           

که در آن، مضاف الیه، جنس مضاف را بیان می کند .

جام طلا // سینی نقره

فرمول                 این + مضاف + از + مضاف الیه است .

مثال : دیگ مس                 این دیگ از مس است .

* تفاوت اضافه ی اقترانی با اضافه ی استعاری *

 

در اضافه ی استعاری هدف گوینده در مضاف الیه است و اگر مضاف را حذف کنیم باز هم جمله معنی دارد .

دست اجل                    دست اجل دامن او را گرفت .

اما در اضافه ی اقترانی بر عکس استعاری هدف در مضاف است، بطوریکه

دست ارادت                    دست ارادت بر سینه نهاد .

                          

  اضافه ي بنوت  :                       

مضاف، فرزند مضاف الیه است یا اسم فرزند به اسم پدر یا مادر افزوده می شود .

مثال : یعقوب لیث // رستم زال // سام نریمان // موسی عمران

نکته (1) :

مضاف الیه نام یا لقب و عنوان مضاف است .                              رستم دستان،

توجه : اگر ما بین مضاف ( فرزند ) و مضاف الیه ( پدر یا مادر ) کلمه ی « ابن » قرار گیرد دیگر اضافه ی بنوت نیست بلکه اضافه ی تخصصی است .

مثال : یعقوب ابن لیث صفار

 

  مقايسه اضافه ی استعاری با اضافه ی تخصيصی  :

اضافه ی استعاری از جهت شکل، شبیه به اضافه ی تخصیصی است به این صورت که در اضافه ی استعاری هم مضاف یک اندام یا یک جزء است از کل وجود مضاف الیه با این تفاوت که در اضافه ی استعاری اندامی را به مضاف الیه نسبت می دهیم که وجود خارجی ندارد و فقط یک تصور شاعرانه است .

اما در اضافه تخصیصی مضاف یا آن اندام و جزء، واقعیت دارد .

مثال : « گردن گوسفند »                         یعنی « گردن » برای مضاف الیه یعنی گوسفند واقعیت دارد . ( تخصیصی )

« گردن خشم »                     مضاف « گردن » برای مضاف الیه ( خشم ) یک تصور شاعرانه ( خیالی ) است و واقعیت ندارد .( استعاری )

 

 

 مقایسه اضافه استعاری و اضافه ی تشبیهی:

  اگر گوینده ادعا کند که مضاف الیه شبیه به مضاف است-یا مضاف شبیه مضاف الیه است،مانند لبِ لعل- آن ترکیب اضافه ی تشبیهی است،مانند«چراغ هدایت» که گوینده ادعا می کند هدایت همانند چراغ است.در مصراع«هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجَست.»،دو ترکیب«مرغِ فکر» و «شاخِ سخن» اضافه ی تشبیهی هستند چون فکر به مرغ و سخن به شاخه تشبیه شده است.

  اضافه ی تشبیهی یک تشبیه بلیغ است که معمولاًمضاف،مشبهً به و مضافً الیه، مشبه است وبهترین معیار تشخیص آن این است که می توان آن را به صورت تشبیهی مفصل درآورد:

  فکر همانند مرغ  پرواز می کند  و یا سخن همانند شاخه ای است که فکر ازروی آن به پرواز در می آید.

  حال اگر گوینده مضافٌ الیه را به مضاف تشبیه نکند، بلکه به چیزی تشبیه کند که مضاف یکی از اجزا و وابسته های آن باشد، آن ترکیب اضافه ی استعاری است؛ مثلاً «رخِ مهتاب» در مصراع«وز دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم»اضافه ی استعاری است، چون1- مهتاب رخ ندارد.2-مهتاب به رخ تشبیه نشده است.3-مهتاب به موجودی(انسانی) تشبیه شده است که رخ از اجزا و اعضای آن است. همچنین است:دست، روزگار، حمله یِ حسد، پروازِ فکر، درهایِ رؤیا.

 

 با توجه به توضیحات بالا درمی یابیم که در مصراع«دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم.»:

  سیلِ اشک اضافه ی تشبیهی است چون می توان گفت:«اشک همانند سیل است.»

  اما رهِ خواب اضافه ی تشبیهی نیست چون نمی توان گفت:«خواب همانند ره،یا ره همانند خواب است.» بلکه چون خواب به عابری تشبیه شده است که شاعر با سیلِ اشک راهش را زده(بسته)، اضافه ی استعاری است؛ یعنی راه از متعلقات «عابر» است،که مشبهٌ به غایب می باشد.

 ممکن است مضاف در هردو نوع اضافه ی تشبیهی و استعاری خود دارای وابسته ی پسین نیز باشد؛مثلاً در گروه اسمی«داسِ دروگر زمان»، «دروگر» وابسته ی پسین(صفت بیانی) «داس» است و «زمان» به «داسِ دروگر» تشبیه شده است .

 

بهشت همین جاست

بهشت همین جاست ، لازم نیست راه خود را دور کنی
بهشت یعنی کمک کردن به دیگران
پس قدمی در جهت شادی دیگران برداریم
حتی با یک لبخند
یک سلام گرم
یک تماس
یک پیام
یک دلداری
یک دعا

؟

دریافت از ساغر

کنارت هستم ای تنها

خدا آن حس زیبایی است

که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ

میدزدد سکوتت را

یکی همچون نسیم دشت

می گوید: کنارت هستم ای تنها...

؟

دریافت  از ساغر

شعر و نظم

نظم چیست؟

نظم در لغت:

 به معنی به یكدیگر پیوستن و به رشته كشیدن دانه های جواهر

در اصطلاح

 سخنی كه موزون و مقفّا باشد

شاعر به کمک عروض و قافیه و روش های شاعری، وزن و قافیه را بر مجموعه ساخت های آوایی می افزاید و اثر ادبی به نام نظم می آفریند. مانند:

به نام خدا خداوند جان و خرد                  کزین برتر اندیشه بر نگذرد

....................................................................................

چو خندان شد و چهره شاداب کرد          ورا نام تهمینه سهراب کرد      

                          

 شعر چیست؟

شعر كلام موزون و مخیل است

 مقفا بودن  جزء ماهیت شعر نیست

 عناصر سازنده شعر: عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و تشكل

شاعر از یک طرف به کمک اصول و قواعد نظم آفرینی به آفرینش نظم دست زده و از طرف دیگر با استفاده از قواعد معنایی ساخت های معنایی جدیدی مثل استعاری – کنایی خلق می کند. از این رو اثری ادبی می آفریند که به آن شعر می گویند. مانند:

آیینه ی سکندر جام می است بنگر        تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا                   

.....................................................................................................

انواع شعر

قصیده،  غزل،  قطعه،  مثنوی (دوگانه)، رباعی (چهارگانه)،  دوبیتی، ترجیع بند و  تركیب بند، مسمط، مستزاد،  چهارپاره

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نظم در لغت به معنی به یکدیگر پیوستن و به رشته کشیدن دانه‌های جواهر و در اصطلاح سخنی است که «موزون» و «مقفا» باشد. در تداول، نظم را از روی تسامح به شعر نیز اطلاق می‌کنند، اما اساساً «شعر» با «نظم» فرق دارد و تفاوت آنها در این است که: شعر ـ طبق تعریف قدما ـ «کلام موزون و مخیل»۱ است، و بنا بر این تعریف، مقفا بودن جزء ماهیت شعر نیست، و «نثر شعر گونه» یا «شعر منثور» هم می‌تواند وجود داشته باشد.

طبق تعریف علمی و دقیق امروزی، شعر «گره‌خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد» و بنابراین تعریف، عناصر سازنده شعر عبارت است از: عاطفه، تخیل، زبان، موسیقی و تشکل؛اما نظم، تنها، کلامی موزون و مقفاست و از عنصر عاطفه و تخیل بدور، بنابراین، نظم غیر شعر هم وجود دارد، نظیر نصاب‌الصبیان ابو‌نصر‌فراهی در لغت، و الفیه‌ی (هزار بیتی) ابن‌مالک در صرف و نحو عربی.

ملک‌الشعرای بهار، قطعه شعری دارد با عنوان «شعر و نظم» که نقل آن در اینجا بی‌مناسبت نیست:

شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل

شاعر، آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت

صنعت و سجع و قوافی، هست نظم و نیست شعر

ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر، آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب

باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت

ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت

و ای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت۵

 

چهار فصل زندگی ...قیصر امین پور

 

http://s9.picofile.com/file/8273274376/2012122611080673_01.jpg

در کتاب چهار فصل زندگی                    

صفحه ها پشت سر هم می روند             

هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند      

لحظه ها با شادی و غم می روند

آفتاب و ماه یک خط در میان                 

گاه پیدا گاه پنهان می شوند

شادی و غم هر یک لحظه ای              

بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه اوج خنده ی ما گریه است                   

گاه اوج گریه  ی ما خنده است

گریه دل را آبیاری می کند                     

خنده یعنی این که دل ها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است         

دوست می دارم من این پیوند را

گرچه می گویند شادی بهتر است           

دوست دارم گریه با لبخند را

 

 

" آرام"

بزرگترین اقیانوس جهان

" آرام"


است


پس آرام باش تا بزرگ شوی...

از ؟