تیر ( = عطارد )

تیر ( = عطارد )
ایزد نگهبان باران و فرشته رزق و روزی است که از وجود او ، زمین پاک ، از باران های به موقع برخوردار و کشتزارها سیراب می گردند .او را با میکاییل ، فرشته رزق در آیین های سامی یکی دانسته اند .( فرهنگ ایران باستان )
باید د انست که تیر آفریدگار نوشتن و نویسندگی ، خط، دانش ، آب آفرینی و... نزد اقوام بسیار کهن با علایم و تجلیات مختلف ، حقیقتی واحد بوده است .در ادبیات فارسی ، تیر یا عطارد ، به دبیری فلک نامبردار است .
تیر یا عطارد در ادبیات فارسی و ادبیات عربی، « دبیر فلک» خوانده شده‌است. در فارسی به خانه عطارد (برج جوزا و سنبله)، پاتو می‌گفتند نام اروپاییِ این سیاره، مرکوری = Mercury، از واژه‌ای لاتین گرفته شده که درمقابل نام یونانی هرمس است. خدایی که پیغام برنده برای خدایان دیگر بوده و به همین دلیل هرمس در اغلب تصاویر با صندل‌های بالدار کشیده می‌شود. علاوه بر پیغام‌رسانی، او نگهدار بازرگانان و مسافران بود. مرکوری در ادبیات افسانه‌ای یونان و روم، خدای سخن‌وری و نویسندگی است.
تیر، دگرگون شده واژه تَشتَر است (در بندهشن آمده است که تیشتر همان تیر است .)خدایی است که با باران ارتباط دارد و اصل همه آبهاست . تشتر (تیر) از ایزدانی (فرشتگانی) است که چهارمین ماه هر سال و سیزدهمین_روز_ماه را به نام ایزد تشتر، تیرماه و تیر روز می گویند. در فرهنگ ها تیر، ایزد موکل باران است که به تدبیر او زمین پاک از باران بهره مند گردد و کشتزارها سیراب شود. (دانشنامه مزدیسنا)
تشتر که باران های سودمند تابستان را به همراه می آورد، با اَپوش، دیوخشکی که آبها را زندانی ساخته، می جنگد و پس از قربانی کردن و نالیدن به درگاه اهورامزدا، بر او چیره می شود ودریای فراخکرت را به جوش می آورد و از بخاری که از آن برمی خیزد باران و تگرگ به مزارع هفت کشور می بارد . ( اساطیر ایرانی )
در ادبیات فارسی قدیم نیز عطارد همواره به عنوان دبیر فلک و به نویسندگی شناخته می شود و همراه لوازم نویسندگی در متون ظاهر می شود.
منابع : فرهنگ اساطیر دکتر محمد جعفر یاحقی
تاریخ اساطیری ایران دکتر ژاله آموزگار

یاری خداوند

تا حالا شده با خدا حرف بزنی مارگارت ؟

- آره من قبل تر ها خیلی باهاش حرف میزدم

+ خب چی می گفت بهت ؟

- می دونی خدا اونجوری نیست که بشینه جلوت باهات حرف بزنه و صداشو بتونی بشنوی

+ پس چی ؟

- یه روز که رفته بودم جنگل سیاه برای چیدن بلوط ، پرواز یه پروانه نظرم رو جلب کرد و دنبالش دویدم و بالاخره روی یک گل گرفتمش یکم باهاش بازی کردم و رهاش کردم رفت اما یه نگاه که به اطرافم کردم و دیدم ای داد مسیر خونه رو گم کردم . زیر یک درخت نشستم و کلی گریه کردم هواهم داشت رو به تاریکی میرفت از خدا خواستم که کمکم کنه تا بتونم مسیر رو پیدا کنم پس سعی کردم مسیری رو که اومده بودم برگردم . همینجور که داشتم از لابلای تاریکی جنگل حرکت میکردم یک آن پای چپم زیر یک ریشه درخت که از زمین بیرون زده بود گیر کرد و با زانو بشدت زمین خوردم . جوری بود که از دردش تا یکی دو ساعت نتونستم حرکت کنم و مجبور شدم یک گوشه دوباره بشینم و توی دلم کلی بد و بیراه به خدا گفتم . بهش می گفتم مسیر نشانم نمی دهی زمین گیرم نکن لااقل ... از خستگی زیاد و رنجور بودن داشت خوابم می گرفت که صدای آشنای عمو سام رو شنیدم . اصلا هواسم نبود که من هم دنبال کننده ای دارم . به خدا گفتم نمیخواد برام کاری کنی عمو سام منو پیدا کرده . با صدای بلند عمو رو صدا میزدم و با تکه چوبی که کنارم بود بوته های کنار درختارو تکون میدادم تا عمو سام بتونه ببینه منو

+ خب چی شد ؟ عموت پیدات کرد ؟

- آره عمو تونست پیدام کنه و منو به خونه برگردوند . چند روزی از اون گم شدنم گذشته بود از عمو میخواستم تشکر کنم . اما عمو گفت برو از خدا تشکر کن که تو رو برای ما پیدا کرد . گفتم یعنی چی ؟ اما شما منو پیدا کردی . خدا جز سنگ انداختن کاری برای من نکرد . گفت نه مارگارت اینجوری نیست . تو می دونستی مسیری که می رفتی به باتلاق گوردو ختم میشد و اگر تو داخل اون می رفتی هیچ راه بر گشتی برات نبود ؟! و تو پیدا نمی شدی برای پیدا شدن ... اون لحظه بغض نه فقط چشمانم رو که تمام وجودم رو گرفت . آره ماریا خدا شکل حرف زدنش به نظرم با ماها فرق داره . دنبال کننده اصلی من اون بود و من بی خبر از این قصه شده بودم . خدا برای من جوری بود که هیچ کس نمی تونست باشه

+ ولی شاید همه اینا یه اتفاق بوده و کار خدا نبوده اصلا ...

- آره شاید یه اتفاق بوده اما من اسم اتفاقمو میخوام خدا بذارم . خدایی که سرش انقدر شلوغه نمی تونه مستقیم روبروت بشینه و باهات حرف بزنه عوضش یه تکه ریشه رو زیر پات جا میذاره که نجاتت میده . خدا کلی ریشه و سنگ باید سر راه تموم آدمای رو زمین بذاره تا راه غلطو نریم بخاطر همین شاید برای یه گفتگوی دو طرفه وقت نداره ...