گنج حکمت : شبی در کاروان ، ص35 فارسی دهم

از باب دوم گلستان سعدی در اخلاق درویشان  .

یاد دارم که شبی در کاروانی، همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود، نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟

گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه، و غوکان در آب، و بهایم از بیشه، اندیشه کردم که مروّت نباشد، همه در تسبیح و من به غفلت خفته.

دوش مرغی به صبح می نالید        /        عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را             /        مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم تو را               /       بانگ مرغی چنان کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیّت نیست         /       مرغ تسبیح گوی و من خاموش

 معنی واژگان  :

بهایم: جانوران اهلی  ، چهارپایان

به غفلت: از روی غفلت

تسبیح: خدای را به بزرگی و پاکی ستودن   ،  ستایش خداوند

خفته: خوابیده (بودم)

دوش: دیشب

شوریده: آشفته و پریشان احوال  ، در اینجا سرمست از حالات درونی، عاشق و شیفته حق ، سالک مجذوب ،آن که مجذوب عشق معشوق (در اینجا خداوند) است.

غوک: قورباغه

مُخلص: با اخلاص ،  صمیمی

مدهوش: سرگشته   ، از خود بیخود شده ، حیرت زده،  متحیّر

مرغی: پرنده ای

مگر: اتفاقی

نالش: نالیدن،  ناله

همه شب: سرتاسر شب

نثر روان :

        یادم می آید  یک شب در کاروانی  بودم که  تقریبا همه ی شب رفته بود(در حرکت بوده) و نزدیک سحر در کنار درختانی(برکه وبیشه ای)خوابیده (توقف کرد برای استراحت و خواب )  جوانی که  با حالی پریشان در آن سفر  همراه ما  بود فریاد زنان به طرف بیابان در حرکت بود.

       این جوان حتی یک لحظه هم آرام و قرار نداشت. وقتی  روز شد ( هوا روشن شد) از او پرسیدم: آن کارهایی که می کردی برای چه بود؟

گفت: بلبل ها و پرندگان را می دیدم که در حال فریاد زدن بر روی درختان بودند ( منظور آواز خواندن است)  

کبک ها را دیدم که از کوه صدای آواز می دادند.(صدا می دهند).

     قورباغه هایی را می دیدم که از درون آب در حال صدا کردن بودند و حیوانات دیگری که از لا به لای درختان و جنگل در حال صدا دادن  بودند..

با خودم فکر کردم و گفتم بزرگمردی نیست که همه در حال ستایش خداوند هستند و من در خواب غفلت فرو روم..

سحرگاه دیشب دیدم پرنده ای تا صبح ناله می کرد (تسبیح خداوند را می گفت .) عقل و صبر و طاقت و هوش مرا  همراه خود برد و بی طاقتم کرد..

یکی از دوستان صمیمی ام، به طور اتفاقی صدایم را شنید.(یکی از دوستان صمیمی کنارم آمد واز قضا صدای من به او رسیده بود).

گفت باورم نمی شد که صدای پرنده ای، اینقدر تو را از خودت بیخود کند.( او گفت که هیچوقت باور نداشتم که صدای یک مرغ اینطوری تو را مدهوش و از خود بی خود کند).    .

گفتم: این مرا م ومعرفت نیست که پرنده ها تسبیح خداوند کریم را انجام دهند و من بخوابم و اینکار را انجام ندهم..

 لطفا موارد قلمرو ادبی را بیابید و پیرامون قلمرو فکری بیاندیشید. سپاس

تسلیت

زمین لرزید

دل لرزید

سقف آسمان لرزید

و نبض زندگی خوابید

و شد صد پاره گردنبند

لعل و یشم و مرجانش

و مرد کار در بارگاه خانه

عشق را گم کرد

مژگان سلطانعلی

پیام یادآوری

با سپاس از همه ی دوستان جهت ارائه ی مطالب شون ،

لطفا توضیحات را دیده ، نقد و بررسی کنید.

توضیحات روان خوانی  :  پیرمرد چشم ما بود

     بار اول که پیر مرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران علم کرده بود؛ تیر ماه 1325. زبر و زرنگ می آمد و می رفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جمعیت بر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدم ها» یش را خواند.

     تا اواخر سال 26 یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از «یوش» گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمی داد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه می دوید و سر و صدا می کرد.

     دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال 29 و 30. یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکی های خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه ای بسازیم. راستش اگر او در ان نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمی شد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه ها درست از سینۀ خاک در آمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با «نیما». از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد می دیدم؛ گاهی هر روز؛ در خاه هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می رفت و بر می گشت. سلام علیکی می کردیم و احوال می پرسیدیم و من هیچ فکر نمی کردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.

     گاهی هم سراغ همدیگر می رفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض می کرد و هر چه می گفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.

     معنی واژه ها˜   بُر خوردن = در میان قرار گرفتن / کنگره =مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که دربارۀ مسائل علمی یا سیاسی، بحث می کنند. (کلمۀ فرانسوی) / شوروی: مجموعه ای از کشور ها بودند که زیر نظر یک حکومت واحد، اداره می شدند. کشور روسیۀ امروزی هم جزء آن ها بود. / عَلَم کرده بود: کنایه از برپا کرده بود. / جوانکی: پسر جوانی («ک» در جوانک، نشانۀ تصغیر(کوچکی) است.) / خطابه: سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن / یوش: نام روستایی است از توابع نور مازندران، زادگاه نیما یوشیج (علی اسفندیاری) / وقفی: منسوب به وقف، وقف: زمین یا دارایی یا ملکی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند. / وزارت فرهنگ: وزارت آموزش و پرورش / معاشرت: گفت و شنید، الفت داشتن، رفت آمد / بیغوله: کنج، گوشه ای دور از مردم / اهل: افراد خانواده / عیال: زن و فرزندان، زن / بحران: آشفتگی، وضع غیر عادی / بحران بلوغ: تغییر حالت مربوط به دوران بلوغ

معنی برخی از عبارات ˜

* جوانکی بودم و توی جماعت، بر خورده بودم.  ï پسر جوانی بودم که بر حسب اتّفاق در میان آن جمع، قرار گرفته بودم.

* «آی آدم ها» ï اسم شعری از نیما یوشیج است که با بند زیر شروع می شود:

«آی ادم ها که بر ساحل، نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید...»

* عالیه خانم رو نشان نمی داد. ï به کنایه، پنهان می شد، با ما معاشرت نمی کرد.

* لانه ای بسازیم. ï خانه ای بسازیم.

* خانه ها درست از سینۀ خاک در آمده بودند و در چنان بیغوله ای آشنایی غنیمتی بود. ï

خانه ها در زمین خاکی ساخته شده بودند و در چنان جایی که دور از مردم بود (دور افتاده بود)، داشتن آشنایی، فرصت خوبی بود.

* روزی که او نباشد. ï اشاره به مرگ نیما دارد.(روزی که او بمیرد).

قلمرو ادبی ˜    لانه ï استعاره از خانه / علم کردن ï کنایه از بر پا کردن / سینۀ خاک ï

 جان بخشی

قلمرو زبانی ˜    «ک» در جوانکی، نشانۀ تصغیر(کوچکی) است.

 

زندگی مرفّهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ می گرفت که صرف و خرج خانه اش  می شد.  رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملیّ کار می کرد و حقوقی می گرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خرا ب تر شد.  پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر،  و آنچه این وضع را باز هم بدتر می کرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.

عالیه خانم می دید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است،برای خیل جوانان،امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.

هر سال تابستان به یوش می رفتند. خانه را اجاره می دادند یا به کسی می سپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم می کردند و راه می افتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی می کردند.

 معنی واژه ها˜   مرفّه = راحت و آسوده / شندرغاز = پولی اندک و نا چیز / صرف = هزینه و خرج / خیل = گروه، دسته / معیشت تنگی = زندگی سخت و دشوار / بنشن = خوار و بار از قبیل لوبیا و نخود و عدس / قندهار = ایالتی است در افغانستان، واقع در جنوب شرقی آن کشور / صرفه جویی = اندازه نگه داشتن در خرج، از حد خارج نشدن

قلمرو ادبی ˜    به تنگ آمده بود. ï کنایه از خسته و درمانده شدن / همچون سفری به قندهار ï  تشبیه، کنایه از سفری طولانی و دور و دراز، ضرب المثل

امّا من می دیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هرساله به جست و جوی تسلّایی می رفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار می شد . نمی دانم خودش می دانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.

مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگان یاش بی تلاطم بود و خیالش تخت.

به همین طریق بود که پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به ساده دلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخُت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنین های بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.

در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پا دردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.

معنی واژه ها˜   تسلّا = آرامش یافتن / غم غربت = ناراحتی دور شدن از وطن خود / بی تلاطم = آرام، بدون جوش و خروش / خیالش تخت = کنایه از آسوده و راحت بود / ادا = خودنمایی و ظاهر سازی / دست آخر = سرانجام / حقارت = خواری، پستی / اخت = مأنوس، همدم، انس گرفتن / طمأنینه = آرامش و قرار / فراعنه = جمع فرعون، پادشاهان قدیم مصر / از تن خود بنالد = بیمار باشد، از درد ناله کند.

معنی برخی از عبارات ˜

 *اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.  ï اگر نیما از روستا به شهر نمی آمد،استعداد هایش شکوفا نمی شد و معروف و مشهور هم نمی شد.

* مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخری ها فریاد را فقط در شعرش می شد جُست. ï قطعا اگر مخالفان مانع او نمی شدند و محدودش نمی کردند، شاید وضع او به شکل دیگری بود. در روز های آخر زندگی، فریاد اعتراض را فقط در شعرش می شد جست و جو کرد.

* هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخُت شد. ï  هر چه شرایط را بر او سخت تر می کردند و بیشتر با او مخالفت می کردند، نیما خود را اماده می کرد تا در برابر سختی ها و دشواری ها بیشتر مقاومت کند تا سرانجام با خواری و پستی زندگی مادّی ما انس گرفت.

* همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. ï نیما مانند مروارید با ارزشی بود که در جامعۀ زمان خودش، مدّت ها نا شناخته ماند و کسی قدرش را ندانست.

* در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنین های بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.  ï در چشم نیما که بسیار عزیز (= آگاه ترین فرد جامعه) بود، آرامشی وجود داشت که تصور می کردی شاید به درستی، از روی پذیرفتن اجباری شرایط روزگار است (= سکوت اجباری)، امّا در حقیقت، آرامشی بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ زمان پادشاهان قدیم مصر وجود دارد.

قلمرو ادبی ˜    در بر روی کسی بستن ï کنایه از مانع پیشرفت کسی شدن، مشکل ایجاد کردن و محدود کردن / خیالش تخت بودï  کنایه از ذهن او آرام و راحت بود. / تنگ گرفتند ï کنایه از سخت می گرفتند / کمربند را تنگ تر بست  ï کنایه از مقاومت بیشتر کردن، آماده تر می شد / همچون مروارید ï تشبیه ( نیما یوشیج = مشبّه، همچون = ادات تشبیه، مروارید = مشبّه به، سال ها بسته ماندن = وجه شبه / مروارید و صدف  مراعات النظیر / در صدف ماندن ïکنایه از ناشناخته ماندن / صدف  ïاستعاره از جامعه / اخت شدن  کنایه از خو گرفتن / دل صدف  ï جان بخشی / صدف کج و کوله ï  استعاره از جامعۀ نا به سامان / چشم زمانۀ ما بود ï کنایه از ارزشمند بودن / چشم زمانه ï جان بخشی

 

شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم:«سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست». کُلفتشان بود، وحشت زده  می نمود.

مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کنارة جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.

امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن می گفت که وقتی یوش بود هاند، برای خدمت او می آمده، می نشسته و مثل جغد او را می پاییده؛ آن قدر که پیرمرد رویش را به دیوار  می کرده و خودش را به خواب می زده و من حالا از خودم م یپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟

هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری می زدیم؛ آرام بود و چیزی نمی خواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا. .. .

معنی واژه ها˜   میراب = نگهبان آب، کسی که آب را به خانه ها و باغ ها تقسیم می کند / کلفت = زن خدمتکار / افتاده بود = مریض شده بود / می پاییده = مراقب و مواظب بود

قلمرو ادبی ˜    و شَستم خبردار شد ï کنایه از آگاه شدم

 

چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نم یکردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله می کرد:« نیمام از دست!».

آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشم ها را بسته بودند؛ کور های تازه خاموش شده. باز هم باورم نمی شد. عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی م یکرد و هی می پرسید:« فلانی!  یعنی نیمام از دست رفت؟».

و مگر می شد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، که عجیب سبک بود، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم:« برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویش ها می آیند.» و سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد:« والصّافّات صفّا».

معنی واژه ها˜   والصّافّات صفّا   سوگند به فرشتگان صف در صف (آیۀ 1، سورۀ صافات)

قلمرو ادبی ˜    کوره ای تازه خاموش شده ï  سر نیما به کورۀ آتشی تشبیه شده که تازه خاموش شده است. / کار از کار گذشتن ï کنایه از دیر شدن / والصّافّات صفّا ï تلمیح به آیۀ یک سورۀ صافات

قلمرو زبانی ˜    مگر می شد بگویی آری؟  ï پرسش انکاری

                                                                ارزیابیشتابزده،جلالآلاحمد

درکودریافت

1-  استنباط خود را از عبارت زیر بنویسید.

«هرچه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگ تر بست تا دست آخر با حقارت زندگی هامان اخُت شد.»

نیما با وجود مقاومت در برابر محدودیت ها و شرایط سخت زندگی، سرانجام با آن شرایط کنار آمد و به آن عادت کرد.

2-  در کدام بخش متن، دیدگاه آل احمد دربارۀ جایگاه و ارزش نیما بیان شده است؟

همچون مروارید در دل صدف کج و کول های سال ها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان می بردی شاید هم به حق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنین های بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.

 

عکس - توضیحات درس زنگ نقاشی

 
 

(شیوه ی تشخیص استفهام انکاری)

در علم معانی از فصاحت و بلاغت ِکلام سخن به میان می آید . علما فصاحت را روشنی و درستی کلام گرفته اند به طوری که کلام با قواعد دستوری و معنایی زبان مغایرت نداشته باشد وکلام بتواند معنی ومفهومی را که نویسنده در ذهن دارد به مخاطب برساند .

بلاغت به کار بردن هنری زبان است به نحوی که بیشترین تأثیر را بر مخاطب بگذارد ؛ یعنی نویسنده از بین جملات هم معنی جمله ای را بر گزیندکه موثرتر باشد تا بتواند مخاطب را با احساس درونی خود همراه کند .لازمه ی بلاغت فصاحت است . به همین جهت فصاحت و بلاغت دو بال ادبیاتند ؛ بلاغت بدون فصاحت چون پرنده ای است که یک بال آن شکسته و نمی تواند وافی به مقصود باشد .

هدف غایی نوشته های ادبی تأثیر بر مخاطب است ونویسنده از تمام شگردهای خود استفاده می کند تا این تأثیر گذاری به غایت خود برسد . این شگردها در اصطلاح شیوه های بلاغی خوانده می شوند ؛ چون : تقدیم وتأخیر وحذف ارکان جمله ، ایجاز و اطناب ، استفاده از جمله های انشایی ( عاطفی ، امری و پرسشی )به جای جمله های صرفاً اخباری .

در علم معانی جمله ها به دو گونه ی خبری و انشایی تقسیم می شوند . جمله ی خبری جمله ای است که احتمال صدق کذب بر آن می رود ؛ یعنی سخن درست است یا نادرست ؛ مثال:

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد .�

همان طور که می بینید می توان جمله ها را تکذیب کرد ؛ مثلأ چنین گفت: بلبل اصلأ رنجی نکشیده و گلی هم به دست نیاورده است .

ولی انشا سخنی را گویند که صدق و کذب نداشته باشد ؛ مثال :

آیا دوباره گیسوانم را //در باد شانه خواهم زد ؟آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟// وشمعدانی را // در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟ ( فروغ )

الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز (وحشی بافقی )

می بینیم که در این نوع جمله ها اصولأ درست ونادرست بودن مطرح نیست. زیرا احساسات وعواطف درونی خود را بیان می کنیم و مضمون آنها اموری از قبیل امر و نهی آرزو و پرسش است .

یکی از انواع شیوه های بلاغت استفاده از جملات پرسشی ( استفهام ) به جای جملات خبری است . غرض اصلی از پرسش طلب خبر است اما در حوزه ی ادبیات ، نه برای کسب خبر بلکه برای تأثیر کلام از جمله های پرسشی استفاده می شود . از مخاطب جوابی را نمی خواهند . مقصود اصلی آن است که مخاطب را به تفکر وتعمّق هرچه بیشتر در موضوع وادار کنند .در پرسش ادبی مقاصد متفاوتی از قبیل : نهی ، توبیخ ، تمنّی و آرزو ، طنز و تحقیر ، تعجّب و حیرت و .... نهفته است . دکتر شمیسا در کتاب �معانی�جملات پرسشی را به 28 نوع تقسیم کرده است .برای جلوگیری از اطاله ی کلام و اینکه بحث برای دانش آموزان مفید واقع شود بحث خود را به استفهام انکاری و استفهام تقریری (تأکیدی )محدود می نماییم .

در خود آزمایی درس سوم ادبیات فارسی سال دوم از دانش آموزان خواسته شده است که استفهام انکاری را در متن درس مشخص کنند. در حالیکه پیش از آن در این مورد هیچگونه توضیحی داده نشده است و بیشتر دانش آموزان معنی ومفهوم این اصطلاح را نمی دانند .

استفهام انکاری چیست؟ : استفهام در لغت یعنی طلب فهم ، سوال کردن و پرسیدن؛ و استفهام انکاری یعنی سؤال کردنی که جواب آن قرین به تکذیب و انکار باشد .

مثال : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحل‌ها؟ (حافظ)

مقصود شاعر این بوده که سبکباران ساحل‌ها حال ما را به هیچ وجه نمی‌فهمند، این جملۀ خبری منفی را در قالب پرسش آورده و به دنبال تکذیب سؤال است. یا:

تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد ؟ (سعدی)

یعنی: معلوم است که گذر نمی‌کنی، اصلاً و ابداً. جوابی که معمولاً در ذهن مخاطب برای این گونه سوال شعری شکل می‌گیرد، این است که: نه، چطور ممکن است؟ چنین چیزی امکان ندارد.

توجه : در استفهام انکاری پرسش به صورت مثبت مطرح می شود وجواب آن منفی است ؛ یعنی هدف نویسنده این است که خواننده را به رد سخن و مطلب وادار و او را با خود همراه و هم عقیده کند واگر جمله را به صورت خبری بیاوریم جمله منفی می شود ؛ مثلاً دو مثال بالا به این صورت در می آیند :

سبکباران ساحل‌ها حالِ ما را نمی دانند .

به کوی حقیقت نمی توانی گذر بکنی .

به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟

معلوم است که سوار نمی آیند

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست؟

استفهام تأکیدی که دکتر شمیسا از آن به عنوان استفهام تقریری یاد می کند پرسشی است که مخاطب به درستی و صحت قول گوینده اقرار می کند . در این نوع پرسش صورت سؤال منفی ذکر می گردد و جواب مثبت است؛یعنی با جواب بله مخاطب به درستی سخن اقرار می کنیم وتأکید می کنیم که حتماً چنین خواهد بود .

مثال : آیا نباید این کار را کرد (یعنی حتماً باید این کار را کرد )

آیا پایان همه مرگ نیست ؟ (یعنی حتماً پایان همه مرگ است)

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد کیست که تن چو جامِ می جمله دهن نمی کند؟(حافظ)

پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سر کشان زیر سنگ آورد ؟ (شاهنامه)

آیا از سرزمین تو بود که فرشتگان / سرودهای صلح و شادی را برای چوپانان خواندند؟

نه آیا باید شکر کنی که باز تو راکبی و او مرکوب؟ (سیرت مولانا ،زرین کوب)

منابع:

۱) معانی ، دکترسیروس شمیسا

۲) معانی وبیان ، دکترجلیل تجلیل

آبانگان

آبانگان یکی از جشنهای ایرانی است که در ستایش و نیایش

ایزد بانو آناهیتا که ایزد آبهای روان بوده است برگزار می شده است.

آناهیتا نمادی از پاکی و مهربانی است به دور از اندیشه های

خشونت بار و تزویر و ریا.

 

آبان روز است و آبان ماه و آبانگان زیبا

هم آبی آسمان است و هم آبی آب  دریا

نمادی باشد هر جا آناهید بانوی آب ها

ز فرش آب ها جاری شده اندر کران ها

آناهیتا نگهبان است و همه آبان و باران

که هرگز نگسلد پیمان نیک آبیاران

 

در باور ایرانیان آب مقدس است و هیچگاه نباید آن را آلوده کرد.

پلوتارک در کتاب زندگی مردان نامی می نویسد:

سربازان ایرانی، سربازان شکست خورده رومی را تعقیب کردند،

چون به رودخانه ای رسیدند به سربازان رومی شکست خورده

اجازه دادند بگریزند چون ایرانیان نمی خواستند آب را آلوده کنند.

زمان برگزاری این جشن در آبان روز از آبان برابر با روز

دهم آبان بوده است.