پنجره ای باز
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان نور خدا عشق سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان نور خدا عشق سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
در تاریخ آمده است به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: «در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتی آنان بهتر است یا تربیت خانوادگیشان؟»
شیخ گفت: «هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من اصالت ارجح است.»
و شاه بر خلاف او گفت: «شک نکنید که تربیت مهمتر است!»
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند به ناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند. فردای آن روز هنگام غروب، شیخ به کاخ رسید. بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید. سفرهای بلند پهن کردند و برای روشن کردن مهمانخانه، پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!
درهنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت: «دیدی گفتم تربیت از اصالت مهمتر است. ما این گربههای نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت تربیت است.»
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت: «من فقط به یک شرط حرف شما را میپذیرم و آن اینکه فردا هم گربهها مثل امروز چنین کنند!»
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: «این چه حرفی است! فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام میشود.»
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. آن شب شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بیدرنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش بخت برگشته در آنها نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربههای بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرف هایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد که در آن هنگام، هنگامهای به پا شد.
یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب. این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: «شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه تربیت هم بسیار مهم است ولی اصالت مهمتر! یادت باشد با تربیت میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و اصالت خود بر میگردد و همان گربه نا اهل و ناآرام و درنده میشود!»
تیرگان
این جشن در گرامیداشت تیشتر (ستاره باران) است و بنا به سنت
در روز سیزدهم از ماه تیر انجام می گیرد.
دربارهٔ جشن تیرگان دو روایت وجود دارد:
روایت اول
گروهی این جشن را یادگار پیروزی ایرانیان بر تورانیان میدانند
که در زمان پادشاهی منوچهر سپاه افراسیاب قسمت زیادی از
سرزمین ایران را اشغال کرده بود و قرار براین شد که از سوی
سپاه ایران تیری رها شود و در هر جا برزمین فرود آید آنجا مرز
ایران و توران تعیین شود.
بنابراین آرش جوان دلیر ایرانی با تمام توان تیری را از کمان
رها ساخت وی بر فراز کوه ائیریوخشوث رفته و از آنجا تیری
بسوی شرق ایران پرتاپ می کند که پس از سه روز و سه شب
آن تیر سرانجام در کوه خوانونت فرود می آید.
بدین ترتیب مرز ایران و توران مشخص می شود.
مرا تیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر
ولیکن چاره امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست
در این میدان
بر این پیکان هستی سوز سامان ساز
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز
زمین می داند این را آسمان ها نیز
که تن بی عیب و جان پاک است
نه نیرنگی به کار من نه افسونس
نه ترسی در سرم نه در دلم باک است
روایت دوم
در زمان ساسانیان و پادشاهی فیروز هفت سال در ایران خشکسالی
روی داد ودرچنین روزی مردم روی به بیابان نهادند و با نیایش
خود از پروردگار آرزوی باریدن باران را کردند و پس از آن بارش
باران شروع شد و ایران از خشکسالی رهایی یافت.
ایرانیان در این روز به شست و شوی تن می پرداختند و با پاشیدن
آب بر روی یکدیگر این روز را گرامی می داشتند.
از این روز با نامهای "آبریزگان" یا "آبپاشان" و یا "سرشوران"
نیز یاد شده است.
در این روز مردم به یاد روزهای جنگ در دوران اساطیری گندم
ومیوه پخته نیز می خوردند.
همچنین جشن تیرگان به روایت ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه
روز بزرگداشت مقام نویسندگان در ایران باستان بوده است.