رفتگر
رفتگر
زنگ انشا بود و هر کس از کسی چیزی نوشت
این یکی از دل نوشت و آن یکی از سرنوشت
در دبستان ادب وقتی هنر پا می گرفت
کودک نو پای دل از دست بابا می گرفت
صحبت از بابا شد و از مهربانی های او
آنکه با آب جبین عمریست می گیرد وضو
کودکی از پیشه ی بابای خود شعری سرود
آفرین بر این هنرمند و بر آن بابا درود
دفتر فهم و ادب با نام خالق باز شد
قصه ی شیرین بابا اینچنین آغاز شد
بچه ها بابای من در کوچه و پس کوچه ها
درس همت می دهد بی منت و بی ادعا
قصه ی بابای من از کوچه ها باید شنید
آن زمان که شانه بر زلف خیابان می کشید
آری آری رفتگر سازی به دست خویش داشت
نغمه ی پاکیزگی از خویشتن جا می گذاشت
چونکه خاک کوچه ها بر روی بابا می نشست
شیشه ی وا ماندگی در خانه ی ما می شکست
رفتگر بابای خوب بچه های شهر ماست
مرد و زن پیر و جوان با چهره ی او آشناست
شرمسارم زین همه لطفی که بابا می کند
من اگر بد می شوم گاهی مدارا می کند
اشک چشمم می شود جاری فدای روی او
بس که بر دل می نشیند خش خش جاروی او
دست خاک آلوده اش را بوسه باران می کنم
سرمه بر چشمم طلب از پای ایشان می کنم
این همه زیبائی و پاکیزگی در شهر من
می دهد گوئی خبر از روح آباد وطن
جلیل چرخی(پائیز)