زمستان
زمستان چهارمین فرزند خانواده ی سال است،اخرین فرزند. پایان پاییز ،آغاز زمستان است.
پاییزپر با هیاهو می آید،اما زمستان ابتدای آمدنش باکمی آرامش همراه باسرما می آید.
لباس عروس تن زمین می کند،آرام است اما درونش غوغاست.
کمی بچگانه رفتارمی کند،توپ های سفیدرابه زمین می اندازد تا بازی کند.
دل سردزمستان که می گیرد،زمین راخیس می کند.
ازتقدیرممنونم که متولدزمستانم.
می گویند روزی که چشمانم رابازکردم،هوابارانی وبرفی بود.
هوا ناآرام بود همانند دل من.
آن وقت ها نمی فهمیدم،اما زمان گذشت ومن کم کم بزرگترمی شدم.
حرف زدن می آموختم وکم کم فهمیدم،هوای بارانی وبرفی آن روز بهمنی بود ومن شدم بهمنی بارانی وبرفی.
همه می گفتند مغرورمی شوی شبیه رعدوبرق های زمستانی،می گفتندمهربان می شوی شبیه باران های زمستانی.
مقاوم می شوی همانند دل سرد زمستان،می گفتند جذاب می شوی شبیه رنگین کمان بعدازباران،می گفتند
صداقت کلام خواهی داشت شبیه لباس سفید تن زمین.
اما نمی فهمیدم ولی کم کم بزرگ می شدم وتمام حرفهایشان تعبیرشد.
ازتقدیرسپاس گزارم که متولد قلب سال شدم،پادشاه تمام فصل های سال،پادشاه گرمای دل ها،پادشاه مغرورزمین.
آری من زمستانی ام،تحویل سال من نوروز نیست،تحویل سال من شروع زمستان است.
سلام زمستان،سلام عاشقانه های سرد من.
فصل زیبا وآرامش بخش من،زیبایی وآرامش خودرابه زمین می دهد.
افسانه پایه ی نهم