شرح درس رستم و اشکبوس
توران
در فارسی میانه به سرزمینهای آسیای مرکزی توران گفته میشد. خاک توران محدود بود از سوی جنوب بهتخارستان و از سوی شمال به مملکت خوارزم و از جانب مغرب به خراسان و از مشرق به مغولستان. دانشمند آلمانی مارکوارت مینویسد تورانیان آریائی نژاد بودند و فرق آنان با ایرانیان در این بود که ایرانیان به تدریج شهرنشین شده و به کشاورزی و زراعت میپرداختند حال آنکه تورانیان بیاباننورد و چادرنشین بودند. این در حالی است که تعدادی از دانشمندان تورانیان را اجداد ترکان میدانند . همواره بین ایرانیان و توران جنگ و ستیز در جریان بود نه فقط بخاطر تفاوت در وضع چادر نشینی و ساکن بودن بلکه بعدها که ایرانیان دین زرتشت را پذیرفتند، بیش از پیش آتش کینه و اختلاف با تورانیان که به دین قدیم خود باقی مانده بودند، شعلهور گردید .
کیخسرو
در اساطیر و حماسههای ایرانی و شاهنامه فردوسی، فرزند سیاوش و فرنگیس و نواده کیکاووس و
افراسیاب است.
واژه کیخسرو به معنی شاه نیکنام است. کیخسرو در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی و نسبت به کیکاووس خوشنامتر است. زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه انجام میدهد اما کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی میماند. در شاهنامه و متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است.
افراسیاب
شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. افراسیاب وزیر خردمندی داشت به نام پیران ویسه. افراسیاب سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
رُسْتَمْ
نامآورترین چهره اسطورهای در شاهنامه و بهتبع آن، مهمترین چهره اسطورهای ادبیات فارسی است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدریِ رستم به گرشاسپ، پهلوان اسطورهای و چهره برتر اوستا ، و ازطریق گرشاسپ به جمشید میرسد؛ تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک میرسد. رستم، سرانجام به دست برادر ناتنیاش شغاد، کشته شد.
خروش سواران و اسپان ز دشت ز بهرام و کیوان همی برگذشت
قلمرو زبانی
بهرام : سیارۀ بهرام، مریخ
کیوان: سیارۀ زحل
برگذشت برگذشتن: بالارفتن عبور کردن
قلمرو ادبی
بهرام و کیوان :تناسب،مجاز از آسمان
ز بهرام و کیوان همی برگذشت:اغراق
قلمرو فکری
معنی: فریاد جنگجویان و اسبانی که در آن دشت می جنگیدند از سیارۀ بهرام(مریخ) و کیوان(زحل) نیز بالاتر رفت
مضمون: شدَت مبارزه
همه تیغ و ساعد ز خون بود لعل خروشان دل خاک در زیر نعل
قلمرو زبانی
ساعد: آن بخش از دست که میان مچ و آرنج قرار دارد.
لعل: جواهری سرخ رنگ
قلمرو ادبی
تشبیه:تیغ و ساعد به لعل
خروشان بودن خاک: تشخیص
خروشان بودن دل: کنایه از هراسان بودن
دل خاک: اضافۀ استعاری و تشخیص
لعل و نعل: جناس ناقص اختلافی
اغراق
قلمرو فکری
معنی:شمشیرها و دست ها از خون، سرخ و مانند لعل شده بود.فریاد زمین نیز به خاطر ضربه های نعل اسبان به گوش می رسید.
مضمون: شدَت مبارزه
برفتند از آن جای، شیران نر عقاب دلاور برآورد پر
قلمرو زبانی
شیران نر : شیر:هسته ان: وابسته پسین، علامت جمع نر: وابسته پسین، صفت
قلمرو ادبی
شیران نر:استعاره از جنگجویان
عقاب دلاور:تشخیص
واج آرایی : صامت «ر»
شیران وعقاب:تناسب
نر و پر: جناس ناقص اختلافی
اغراق
قلمرو فکری
معنی:جنگجویان میدان را خالی کردند و عقاب شجاع برفراز میدان جنگ به پرواز درآمد.
مضمون: شدَت مبارزه
نماند ایچ با روی خورشید، رنگ به جوش آمده خاک، بر کوه و سنگ
قلمرو زبانی
ایچ: هیچ
حرف اضافۀ «با» در معنی «به» به کار رفته است.
قلمرو ادبی
نماند ایچ با روی خورشید رنگ : اغراق و تشخیص وکنایه از ترسیدن
به جوش آمده خاک: اغراق وکنایه
روی خورشید: اضافۀ استعاری و تشخیص
قلمرو فکری
معنی:از شدت نبرد، خورشید ترسیده و رنگ پریده بود و خاک بر کوه وسنگ به جوش آمده بود.
به لشکر چنین گفت کاموسِ گُرد که گر آسمان را بباید سپرد
قلمرو زبانی
کاموس :
کاموس، در شاهنامه، مبارزی کشانی و یکی از امرای زیردست افراسیاب است که در جنگی به همین نام )داستان کاموس کشانی( که بین ایرانیان و تورانیان درگرفت برای یاری به تورانیان شرکت کرد. در این جنگ ابتدا گیو به میدان آمد اما نتوانست کاموس را شکست دهد و درست در لحظهای که کاموس داشت بر گیو چیره می شد، طوس به کمک گیو آمد. هر دو پهلوان از ظهر تا شب با کاموس جنگیدند اما موفق به شکست او نشدند.
گُرد :پهلوان،دلیر
سپردن: طی کردن
قلمرو ادبی
که گر آسمان را بباید سپرد: کنایه از به مقام بلند رسیدن.
قلمرو فکری
معنی:کاموس پهلوان به سپاه این چنین گفت :اگر می خواهید آسمان را بپیمایید و به مقام بلند برسید(بابیت بعدی موقوف المعانی است)
همه تیغ و گرز و کمند آورید به ایرانیان، تنگ و بند آورید
قلمرو زبانی
تیغ : شمشیر
گرز: کوپال،چماق
تنگ : تسمه یا نواری پهن که به کمر چهارپایان می بندند.
کمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند.
حرف اضافۀ «به» معنی «برای» می دهد.
قلمرو ادبی
تیغ ، گرز ، کمند ، تنگ و بند: مراعات نظیر
قلمرو فکری
معنی:همه شمشیر و چماق و کمند بیاورید و برای بستن ایرانیان تسمه و ریسمان آماده کنید.
دلیری کجا نام او اشکبوس همی بر خروشید ،برسان کوس
قلمرو زبانی
کجا: که
برسان: مانند
کوس: طبل بزرگ،دهل
کوس: متمم
قلمرو ادبی
اشکبوس : مشبه همی بر خروشید : وجه شبه برسان: ادات تشبیه کوس: مشبه به
قلمرو فکری
معنی:جنگ جویی که نامش اشکبوس بود وارد میدان شد و مانند طبل بزرگ جنگ ، نعره و فریاد می کشید
بیامد که جوید زایران، نبرد سر هم نبرد اندر آرد به گرد
قلمرو زبانی
نبرد: حریف
هم نبرد: واژۀ مشتق
قلمرو ادبی
سر هم نبرد اندر آرد به گرد:کنایه از شکست دادن
ایران: مجاز از لشکرایران
واج آرایی «ر»
قلمرو فکری
معنی: او به این دلیل وارد میدان جنگ شد که از سپاه ایران حریف بطلبد و او شکست بدهد
بشد تیز ،رُهَام با خود و گبر همی گرد رزم اندر آمد به ابر
قلمرو زبانی
بشد: رفت ، به راه افتاد. فعل غیر ربطی
تیز: تند و سریع، قید
خود: کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ بر سر گذارند.
گبر: نوعی لباس جنگی، خفتان
رُهّام
از پهلوانان ایرانی شاهنامه فردوسی، پسر گودرز و نوه کشواد زرین کلاه و همچنین پدر فرهاد بود. او از شجاعان گیتی بود و در زمان کیخسرو جنگ های مردانهای نمود. وی در جنگهایی که با تورانیان و خاقان چین و جنگ هایی که به خونخواهی سیاوش برپا میشد، به فرماندهی گودرز پدر خود و یا رستم شرکت میکرد.
قلمرو ادبی
خود ، گبر ورزم:مراعات نظیر
ابر: مجاز از آسمان
همی گرد رزم اندر آمد به ابر:اغراق،کنایه از شدت جنگ
ابر و گبر: جناس
واج آرایی :«ر»
قلمرو فکری
معنی:رهام ، بلافاصله درحالی که کلاه خود و لباس رزم بر تن داشت به میدان رفت و چنان گرد وخاکی بلند کرد که تا آسمان رفت
برآویخت رُهَام با اشکبوس برآمد زهر دو سپه، بوق و کوس
قلمرو زبانی
برآویخت: درگیر شد
بوق: شیپور
کوس: طبل بزرگ
قلمرو ادبی
سپه بوق و کوس:مراعات نظیر
بوق و کوس: مجاز از صدای آنها
قلمرو فکری
معنی:رهام با اشکبوس درگیر شد و از طرف هردو سپاه صدای شیپور و طبل بلند شد
به گرز گران، دست برد اشکبوس زمین آهنین شد ،سپهر آبنوس
قلمرو زبانی
گران: سنگین
آبنوس:درختی است که چوب آن سیاه،سخت ،سنگین و گران بهاست.
قلمرو ادبی
زمین آهنین شد: تشبیه،کنایه از سخت شدن
سپهر آبنوس شد: : تشبیه ،کنایه از پراز گرد و غبار شد
زمین آهنین شد سپهر آبنوس: اغراق
زمین و سپهر: تضاد
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس گرز سنگینش را به دست گرفت و زمین برای تحمل او تبدیل به آهن شد و آسمان تیره و کدر گشت
برآهیخت رُهَام، گرز گران غمی شد ز پیکار ،دست سران
قلمرو زبانی
برآهیخت:برداشت، بلند کرد
غمی: خسته
قلمرو ادبی
گران و سران:جناس ناقص اختلافی
واج آرایی: «ر»
دست: مجاز از وجود جنگ جویان
قلمرو فکری
معنی:رهام هم در برابر اشکبوس گرز سنگینش را بلند کرد اما بعد از جنگ با گرز هردو جنگ جوی از جنگ خسته شدند.
چو رهام گشت از کُشانی ستوه بپیچید زو روی و شد سوی کوه
قلمرو زبانی
ستوه : درمانده وملول، خسته آزرده
کُشانی: صفت نسبی از کُشانی( اشکبوس)
شد: رفت، فعل غیر اسنادی
قلمرو ادبی
بپیچید زو روی: کنایه از فرار کردن از او
واج ارایی مصوت«و» در مصراع دوم
روی و سوی: جناس ناقص اختلافی
قلمرو فکری
معنی:وقتی رهام در برابر اشکبوس ناتوان شد از او روی برگرداند و به سوی کوه (ارتفاعات) فرار کرد.
ز قلبِ سپه اندر آشفت طوس بزد اسپ، کاید برِ اشکبوس
قلمرو زبانی
قلب : محل فرماندهی ،مرکز
در گذشته آرایش نظامی سپاه به شکل یک پرنده بوده است
1.طلایه(جلو سپاه) 2 میمنه(سمت راست سپاه)3. میسره(سمت چپ سپاه) 4. ساقه(پایین سپاه) 5. قلب(مرکز سپاه)
آشفت: عصبانی شد
کاید: مخفف «که آید»
دو حرف اضافه برای یک متمم: ز قلب سپه اندر
طوس:پسر نوذر یکی از پهلوانان بزرگ شاهنامه و سپهدار سپاه ایران است. وی ملقب به زرینهکفش است. پدر وی نوذر شاه ایران بود که در جنگ با تورانیان به دست افراسیاب اسیر و سپس کشته شد. پس از مرگ نوذر بزرگان ایران به دلیل اینکه طوس و گستهم فرزندان وی را لایق پادشاهی نمیدیدند شخص دیگری به نام زو را به شاهی برگزیدند.
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
معنی:طوس که در مرکز سپاه (فرماندهی) بود از این حرکت رهام خشمگین شد و به اسبش اشاره کرد تا برای جنگ خودش به نزد اشکبوس برود.
تهمتن برآشفت و با طوس گفت که رُهَام را جامِ باده است جُفت
قلمرو زبانی
تهمتن: لقب رستم به معنی قوی هیکل،کنایه از رستم
را در مصراع دوم رای فک اضافه است .جفت رهام ، رهام: مضاف الیه
باده: شراب
قلمرو ادبی
که رهام را جام باده است جفت:تشخیص و کنایه از اهل خوش گذرانی بودن
گفت و جفت: جناس نافص اختلافی
قلمرو فکری
معنی: تهمتن (رستم) از این حرکت ناراحت شد و به توس گفت که رهام نه اهل جنگ که بیشتر اهل باده نوشی و خوشگذرانی است .
تو قلبِ سپه را به آیین بدار من اکنون، پیاده کنم کارزار
قلمرو زبانی
کارزار:جنگ
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
معنی:تو سپاه را نظم بده من ، پیاده به جنگ اشکبوس می روم.
کمانِ به زه را به بازو فکند به بند کمر بر، بزد تیر چند
قلمرو زبانی
زه: چله کمان
دو حرف اضافه برای یک متمم: به بند کمر بر
چند: صفت مبهم، وابستۀ پیشین
قلمرو ادبی
کمان و زه وتیر :مراعات نظیر
بازو و کمر:تناسب
به زه: کنایه از به زه بسته و آماده(معمولاً پس ا تیراندازی زه کمان را می گشودند تا کمان قابلیت ارتجاع خود را از دست ندهد و چون به تیراندازی نیاز داشتن،زه را در کمان می کردند.)
واج آرایی«ب» و«ر»
قلمرو فکری
معنی:رستم کمان آمادۀ شلیک را بر دوشش انداخت و چندتا تیر هم در کمربند خود قرار داد.
خروشید: کای مردِ رزم آزمای هماوردت آمد، مشو بازِ جای
قلمرو زبانی
رزم آزمای: جنگ آزموده
هماورد: حریف
مشو باز جای: فرار نکن
بازِ: به سوی و سمتِ
قلمرو ادبی
مرد رزم آزمای :کنایه از اشکبوس
قلمرو فکری
معنی: و سپس فریاد زد ای مرد جنگ جوی (اشکبوس) حریف تو که من ( یعنی رستم) هستم آمدم ،پس به سوی جایگاهت برمگرد و فرار مکن.
کُشانی بخندید و خیره بماند عنان را گِران کرد و اورا بخواند
قلمرو زبانی
خیره: متعجب
عنان:افسار ،دهانۀ اسب
قلمرو ادبی
عنان را گران کرد:کنایه از ایستادن
کُشانی: کنایه از اشکبوس
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس کشانی خندید و تعجب کرد و اسب خود از حرکت بازداشت و رستم را به سوی خود فرخواند.
بدو گفت خندان :که نام تو چیست؟ تنِ بی سرت را که خواهد گریست؟
قلمرو زبانی
خندان: قید
را: حرف اضافه به معنی «بر» و «برای»
که :در مصراع اول: حرف ربط در مصراع دوم :ضمیر پرسشی
قلمرو ادبی
که وکه: جناس تام
بیت طنز دارد
قلمرو فکری
معنی:سپس اشکبوس در حالی که می خندید به رستم گفت که نامت چیست و چه کسی قرار است برای بدن بی سر تو عزاداری کند؟( یعنی آیا کسی را داری که برای تو بعد از مرگ عزاداری کند؟)
تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پُرسی کزین پس نبینی تو کام
قلمرو زبانی
چه پرسی؟ استفهام انکاری(نپرس)
قلمرو ادبی
کام: مجازاً مراد ، آرزو، قصد و نیت
نام وکام: جناس ناقص اختلافی
قلمرو فکری
معنی:رستم به اشکبوس چنین پاسخ داد که چرا نام مرا می پرسی چون که بعد از این تو پیروز نخواهی شد. ( یعنی من تو را شکست خواهم داد.)
مضمون: تحقیر حریف
مرا مادرم نامُ، مرگِ تو كرد زمانه مرا پُتگ تَرگِ تو كرد
قلمرو زبانی
پتگ:چکش بزرگ فولادین،آهن کوب
ک
ترگ: کلاه خود
را در مصراع اول رای فک اضافه است: مادرمن
جهش ضمیر در مصراع اول:مادرم نام من را
قلمرو ادبی
زمانه مرا پتگ ترگ تو كرد:تشخیص
مرگ و ترگ: جناس ناقص اختلافی
واج آرایی :«ر» و «گ»
قلمرو فکری.
معنی:مادرم نام من را مرگ تو قرار داد و روزگار نیز مرا وسیله ای برای نابودی و مرگ تو تعیین کرد.
مضمون: خود ستایی
کُشانی بدو گفت :بی بارگی به کشتن دهی سر، به یکبارگی
قلمرو زبانی
بارگی : باره،اسب
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس با تمسخر به رستم گفت که تو بدون اسب در این جنگ خودت را یکسره به کشتن خواهی داد!
تهمتن چنین داد پاسخ بدوی: که ای بیهُده مردِ پرخاشجوی
قلمرو زبانی
بیهُده: بیهوده، نادان و گستاخ در این بیت
بیهُده مرد:ترکیب وصفی مقلوب؛ مرد بیهده
پرخاشجوی: جنگجو
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
معنی:رستم این گونه به اشکبوس جواب داد که ای جنگ جوی پوشالی و عبث ! (با بیت بعدی موقوف المعانی است)
پیاده،ندیدی که جنگ آورد سر سرکشان ،زیر سنگ آورد؟
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
پیاده:کنایه از جنگجوی پیاده
سرکش کنایه از:نافرمان
سر مجاز از وجود
سر زیر سنگ آوردن کنایه از: شکست دادن
جنگ وسنگ: جناس
قلمرو فکری
معنی:آیا تا الآن ندیدی که کسی پیاده بجنگد و سر حریفانش را به خاک بمالد؟وآنها را شکست دهد؟
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
قلمرو زبانی
استفهام جمله،انکاری است.
قلمرو ادبی
شیر و نهنگ و پلنگ : مراعات نظیر، نماد قدرت
جناس: به و سه
بیت طنز دارد.
قلمرو فکری
معنی:آیا در کشور تو شیر و پلنگ و نهنگ ، در حالی که سوار هستند می جنگند؟ ( یعنی من مانند شیر و نهنگ وپلنگ پیاده می جنگم.)
هم اکنون تو را، ای نَبَرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار
قلمرو زبانی
نبرده : دلیر و شجاع
در مصراع دوم جهش ضمیر وجود دارد . بیاموزمت :به تو بیاموزم.(« َ ت» متمم)
قلمرو ادبی
تضاد :سوار و پیاده
واج آرایی: صامت«ر»
قلمرو فکری
معنی:اکنون ای سوار جنگ جوی! می خواهم پیاده جنگیدن را به تو یاد بدهم
پیاده مرا زان فرستاد، توس که تا اسپ بستانم از اشکبوس
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
واج آرایی: صامت«س»
بیت طنز دارد.
حسن تعلیل: علّت پیاده بودن رستم خستگی رخش است، پس گرفتن اسب از اشکبوس علت واقعی نیست.
قلمرو فکری
معنی:توس مرا به این خاطر پیاده به جنگ با تو فرستاده است تا با تو بجنگم و اسبت را از تو بگیرم.
کشانی پیاده شود همچو من بدو روی خندان شوند انجمن
قلمرو زبانی
انجمن : محل جمع شدن
قلمرو ادبی
انجمن :مجاز از سپاهیان
بدو روی خندان شوند انجمن:کنایه از مسخره کردن
قلمرو فکری
معنی: (وقتی اسبت را از تو بگیرم ) تو هم مثل من پیاده می شوی و سپاهیان از این اتفاق خوشحال می شوند.
پیاده ،به از چون تو پانصد سوار بدین روز و این گردش کارزار
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
تضاد:پیاده و سوار
مصراع اول اغراق دارد.
پیاده: کنایه از جنگجوی پیاده
سوار: کنایه از جنگجوی سواره
قلمرو فکری
معنی:در چنین روزی و در جنگی این چنین ، پیاده ای مثل من از پانصد سوار مثل تو بهتر و شایسته تر است
کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فسوس و مزیح
قلمرو زبانی
سلیح:افرازجنگ، مُمال سلاح
فسوس:ریشخند،مسخرگی
مزیح:مُمال مزاح،شوخی
سلیح و مزیح: مُمال سلاح و مزاح عربی هستند. گاهی در فارسی مصوت«ا» به«و» تبدیل می شود. به این شکل مُمال می گویند.
قلمرو ادبی
تشبیه پنهان فسوس و مزیح به سلاح
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس به رستم گفت : من سلاحی جز مسخرگی و شوخی با تو نمی بینم.
بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون، سرآری زمان
قلمرو زبانی
سرآری زمان: به پایان برسانی
قلمرو ادبی
سرآری زمان:کنایه از مردن
زمان: مجاز از زندگی
جناس: زمان و کمان
تیر و کمان :تناسب
قلمرو فکری
معنی:رستم به اشکبوس در جواب گفت : به این تیر و کمان من خوب نگاه کن چرا اکنون عمرت به پایان خواهد رسید.
چو نازش به اسب گرانمایه دید کمان را به زه کرد و اندر کشید
قلمرو زبانی
ناز: افتخار،تکبر
گرانمایه: ارجمند،ارزشمند
قلمرو ادبی
قلمرو فکری
معنی:وقتی رستم دید که اشکبوس نسبت به اسب عزیز خود می نازد ، کمانش را آماده ی شلیک کرد( یعنی زه را به کمان وصل کرد) و آن را کشید( به سمت اسبش نشانه گرفت)
یکی تیر زد بر بر اسپ اوی که اسپ اندر آمد ز بالا به روی
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
اوی و روی: جناس
برو بر: جناس تام
تکرار: اسپ
اندر آمد ز بالا به روی:کنایه از زمین افتادن
قلمرو فکری
معنی:سپس تیری به سینه ی اسبش زد آن چنان که اسبش با صورت به زمین افتاد.
بخنديد رستم به آواز گفت كه بنشين به پيش گرانمايـه جفت
قلمرو زبانی
قلمرو ادبی
گرانمايـه جفت:کنایه از اسب
جناس: گفت و جفت
بیت طنز دارد
قلمرو فکری
معنی:رستم بعد از آن خندید و با صدای بلند به اشکبوس گفت که حالا در کنار اسبت که مثل یار و جفت عزیزت است بنشین.( با تمسخر اسبش را یار و جفتش می داند)
سزد گر بداری سرش در کنار زمانی برآسایی از کارزار
قلمرو زبانی
َ ش : مضاف الیه مرجع آن اسب
سزد: سزاوار است
کنار:آغوش
قلمرو ادبی
واج آرایی:صامت«ر»
قلمرو فکری
معنی:شایسته است اگر سر اسبت را در آغوش بگیری و لحظه ای از جنگ فارغ و بی خیال بشوی.
کمان را به زه کرد زود اشکبوس تنی لرزلرزان و رخ سندروس
قلمرو زبانی
سندروس: صمغی زردرنگ
قلمرو ادبی
تشبیه رخ به سندروس
تنی لرزلرزان و رخ سندروس: کنایه از ترسیدن
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس سپس بلافاصله زه را به کمان بست ( کمانش را آماده ی شلیک کرد) در حالی که تنش می لرزید و از ترس رنگرصورتش زردشده بود.
به رستم بر، آنگه ببارید تیر تهمتن بدو گفت: بر خیره خیر
قلمرو زبانی
به رستم بر: متمم تأکیدی
خیره خیر:بیهوده
قلمرو ادبی
ببارید تیر: استعاره مکنیه
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس سپس رستم را نشانه گرفت و تیرهای زیادی به سویش شلیک کرد و رستم هم به او گفت(با بیت بعدی موقوف المعانی است)
همی رنجه داری تن خویش را دو بازوی و جان بداندیش را
قلمرو زبانی
بداندیش: پلید
قلمرو ادبی
تن،بازو و جان: مراعات نظیر
بازو :مجاز از دست
قلمرو فکری
معنی:که به عبث و بیهوده تن خود رنج مده و بازوان و روح پست خود را آزار مده.
تهمتن به بند ِکمر ،برد چنگ گُزین کرد یک چوبه تیر خدنگ
قلمرو زبانی
خدنگ:چوبی سخت و محکم که از آن تیر ونیزه می سازند.
قلمرو ادبی
چنگ:مجاز از دست
قلمرو فکری
معنی:سپس رستم دست به کمربندش برد و یک عدد تیر از جنس درخت خدنگ را انتخاب کرد.
یکی تیرِ الماس پیکان، چو آب نهاده بر او ،چار پرِّ عقاب
قلمرو زبانی
پیکان: آهن سر تیر و نیزه
معمولاً برای آنکه تیر پس از پرتلب از کمان منحرف نشود به قسمت انتهای آن پر عقاب می بستند.
قلمرو ادبی
تشبیه پیکان به آب در درخشان بودن
تشبیه پیکان به الماس در بُرندگی و سختی
تیر و پیکان و پر عقاب: مراعات نظیر
قلمرو فکری
معنی:یک تیری که نوک ان از الماس بود و مانند آب می درخشید و چها پر عقاب نیز به انتهای آن بسته شده بود.
کمان را بمالید رستم ،به چنگ به شَست اندر آورده تیر خدنگ
قلمرو زبانی
شست: انگشتر مانندی که در انگشت می کنند و هنگام کمان داری زه کمان را با آن می گیرند.
قلمرو ادبی
چنگ: مجاز از دست
قلمرو فکری
معنی:سپس کمان را در دستانش خوب قرار داد و تیر خدنگ را به دست گرفت .
بزد بَر بَر و سینۀ اشکبوس سپهر آن زمان ،دست او داد بوس
قلمرو زبانی
سپهر:آسمان
قلمرو ادبی
بر و بر:جناس تام
سپهر آن زمان دست او داد بوس: تشخیص و کنایه از تحسین و احترام
واج آرایی: «س» و«ب»
قلمرو فکری
معنی:چنان به سینه ی اشکبوس شلیک کرد که آن زمان آسمان از روی تحسین دستان رستم را بوسید
کشانی هم اندر زمان ،جان بداد چنان شد، که گفتی ز مادر نزاد
قلمرو زبانی
جان بداد: مُرد
قلمرو ادبی
گفتی ز مادر نزاد:اغراق
واج آرایی: صامت «د»
قلمرو فکری
معنی:اشکبوس کشانی هم بلافاصله جان داد و مُرد چنان که انگاری از مادر زاده نشده بود