شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد,

رنگش عوض شده بود.

وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد.

سبز و سرخ و آبی و زرد و. ..

شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتی‌ام,

پیش شغالان رفت.

و مغرورانه ایستاد.

شغالان پرسیدند, چه شده كه مغرور و شادكام هستی؟

غرور داری  و از ما دوری می‌كنی؟

این تكبّر و غرور برای چیست؟

یكی از شغالان گفت:

ای شغالك آیا مكر و حیله‌ای در كار داری؟

آیا واقعاً پاك و زیبا شده‌ای؟

آیا قصدِ فریب مردم را داری؟


شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه كن,

مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم.

مرا ستایش كنید. و گوش به فرمان من باشید.

من افتخار دنیا و اساس دین هستم.

من نشانة لطف خدا هستم,

زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است.

دیگر به من شغال نگویید.

كدام شغال اینقدر زیبایی دارد.

شغالان دور او جمع شدند او را  ستایش كردند

و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟

گفت من طاووس نر هستم.

شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟

گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی.

دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس هدیة خدایی است.

تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمی‌رسی.

 

مثنوی معنوی ... دفتر سوم