گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، یكی با غلام خود گفت كه از مال خود،
پارهای گوشت بستان و از آن
طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد.
خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد.
دیگر روز گفت: بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی
بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
غلام فرمان برد.خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام
سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده،
گفت: این گوشت بفروش و
مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
گفت: ای خواجه، تو را بهخدا بگذار من همچنان غلام تو باشم،
اگر خیری در خاطر مبارك
میگذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد كن.
عبید زاکانی
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم دی ۱۳۹۴ ساعت 22:13 توسط رسولی . ک
|