خدا اینجاست.
خدا اینجاست،می دانم،می بینم، می فهمم،
خدا در چرخش کند قلم،دردامن کاغذ،
به من آهسته می گوید:من اینجایم.
خدا در خانه ی چشمم،خدا در آمالم،
خدا در آستان ذهن پر آشوب من تنهاست.
خدا در خواب یا در خرمن سبز نهفته در دل دانه،خدا در دستهای بسته ی غنچه،
خدا حتی در آواز حزین مرغ شب پیداست،
خدا در شب پره بال است،خدا در موج آواز است.
خدا در ژرف عمق کهکشان نور است.
خدا در نم نم باران،خدا در ابر،
خدا در رنگ رنگ خوشه ی رنگین کمان پیداست.
خدا راز دل دریاست.
خدا درشوق قطره،درخرامیدن به سوی ابر آشوب است.
خدا زیباست،خدا اینجاست،می دانم،می بینم، می فهمم...
راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده،
هوای روزهای کودکی را....
دلم می خواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم
تا برای تو بیاورد...
دلم می خواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را...
می خواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند،
دلم می خواهد این بار اگر گلی را دیدم نچینم،
دلم می خواهد....
می شود باز هم کودک شد؟؟؟
راستی خدا !
دلم فردا هوای امروز را می کند ؟